گل آفا و گوساله اش
درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید از شما خوانندگان محترم تقاضا دارم که خودتان در باره قهرمان داستان قضاوت کنید که حقش چیست زنگ تفریحی که در لابلای داستانها برایتان می نویسم شامل دنیای فرقها است
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان داستان های پند اموز و آدرس ffathi45.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 15
بازدید دیروز : 32
بازدید هفته : 109
بازدید ماه : 109
بازدید کل : 32767
تعداد مطالب : 14
تعداد نظرات : 10
تعداد آنلاین : 1


داستان های پندآموز
داستانهایی که باعث تعجب آدمی می شود و زنگ تفریح که شامل دنیای فرقها است که آدمی را لحظه ای هر چند کوتاه به تفکر وا می دارد.
برچسب:, :: ::  نويسنده : فرخ لقا .فتحی       

گل آفا در روستای خوش اب و هوایی در طویله اش گاوی داشت که به تازگی گوساله ای سالم و سیاه و سفیدی را بدنیا آورده بود گل آقا خیلی خوشحال شد که از این به بعد می تواند شیر گاوش را بفروشد و از فروشش به اندوخته هایش روز به روز اضافه کند و حتی مقداری از پس اندازش را برای رفع حاجت روزاته شان خرج نمی کرد هم به خانواده اش سخت می گرفت و هم حتی دیناری برای خودش خرج نمی کرد و از جمع کردن و خرج نکردن پولش لذت می برد بخاطر خسیس بودنش همسر و سه پسرش و دو دخترش از دست خساستش به تنگ امدند و دیگر کاسه صبرشان لبریز شده بود هر چه به گل آقا میگفتند از این گوش رد می کرد و از گوش دیگرش بیرون انگار اصلا حرفهای انها در او تاثیری نداشت و همچنان خسیس بود و از کارش همه به ستوه در امده بودند تا جای که دیگر هیچ کدامشان دیگر اهمیتی به او نمی دادند و بچه هایش که هر کدامشان سر زندگی خود رفته بودند از مادرشات حمایت می کردند تا کمتر کار های پدرشان او را بیازارد در مجموع همه اهل خانه به کارهایش اهمیت نمی دادند و به خساستش عادت کرده بودند گل آقا روزها شیر گاوش را می دوشید و به بازار می برد و می فروخت تا حرص بیشتر داشتنش ارضا شود او هر روز قسمت اعظم شیر ان گاو را به بازار می برد و برای گوساله سیاه و سفیدش شیر کمی را باقی می گذاشت تا بخورد روز به روز از شیر ان گوساله نگون بخت می زد و برای فروش به بازار می برد تا جایی که گوساله از گرسنگی تلف می شود  یکی از روز های خداان صبح زود گل آقا به طویله می رود تا شیر گاوش را بدوشد با گوساله ای که از گرسنگی تلف شده بود روبرو می شود و آه از نهادش بیرون می اید و باز هم عبرت نمی گیردو تصمیم می گیرد از ان به بعد همه شیر گاوش را برای فروش بدوشد جند روزی اینکار را تکرار کرد نا غافل از انکه ان گاو یک مادر بود در غم از دست دادن گوساله اش غصه می خورد و  روز به روز لاغر تر  میشد ان نادان باز هم لحظه ای به این مسئله توجه نکرد و همچنان  کار هایش را ادمه می داد و اصلا توجه ای به اتفاقات اطرافش نداشت فردا صبح زود برای دوشیدن شیر وارد طویله می شود و می بیند که گاوش مرده و دیگر نه از شیر و نه از گاو و نه از گوساله خبری نیست پس تکلیف کسیه ای که ان خسیس هنوز اعتقاد داشت پر نشده را چگونه پر کند شما خوانندگان قضاوت کنید .


نظرات شما عزیزان:

نگ صبور
ساعت15:49---7 ارديبهشت 1391
سلام از این که وبلاگ پند آموز دیگری را آغاز کردید به شما تبریک می گویم امیدوارم که در این راه موفق باشید
پاسخ:سلام سنگ صبورم که همیشه مشوفم هستی و مر دل گرمی می دهی سپاسگزارم دوست مهربانم


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: